راز کلید جادویی

یک روز عصر، آتریا با شور و شوق به خانه‌ی پدربزرگش رفت. پدربزرگ همیشه برای او قصه، هدیه یا حکمتی تازه داشت. وقتی رسید، پدربزرگ لبخندی زد و گفت:

– دخترکم، امروز برایت هدیه‌ای آورده‌ام.

و از صندوقچه‌ی قدیمی‌اش، یک جعبه‌ی چوبی کهنه و زیبا بیرون آورد. جعبه پر از نقش‌های عجیب بود و قفل محکمی داشت.

آتریا با ذوق جعبه را گرفت و سعی کرد آن را باز کند. کشید، فشار داد، پیچاند… اما هیچ فایده‌ای نداشت. دوباره و دوباره تلاش کرد، اما در جعبه باز نشد. کم‌کم صورتش سرخ شد و با ناراحتی گفت:

– پدربزرگ! این چه هدیه‌ای بود؟ اصلاً باز نمی‌شود!

پدربزرگ آرام خندید و گفت:

– آتریا جان، این جعبه مثل یک مسأله‌ی ریاضی است. وقتی کلیدش را نداشته باشی، هر چه زور بزنی، فقط خسته و عصبانی می‌شوی.

آتریا چشم‌هایش را گرد کرد و پرسید:

– پس کلیدش کجاست؟

پدربزرگ با نگاهی پر از مهربانی گفت:

– کلید این جعبه، همان چیزی است که می‌خواستم به تو هدیه بدهم. یادت باشد، برای هر مسأله‌ی ریاضی هم کلید لازم است. و کلید، چیزی نیست جز راهبردهای حل مسئله. اگر راه درست را بدانی، هیچ مسأله‌ای تو را ناامید نمی‌کند.

بعد، کلیدی کوچک و براق از جیبش بیرون آورد و به آتریا داد.

آتریا کلید را در قفل چرخاند. تق! جعبه باز شد و درونش پر از کاغذهایی بود که روی هرکدام، یکی از راهبردهای حل مسئله نوشته شده بود: رسم شکل، الگویابی، حدس هوشمندانه، ساده‌سازی و…

چشمان آتریا برق زد. پدربزرگ گفت:

– حالا می‌فهمی هدیه‌ی من چه بود؟ این جعبه‌ی چوبی مهم نیست؛ مهم، کلیدی است که همیشه باید همراه داشته باشی.

آتریا لبخند زد، جعبه را بوسید و گفت:

– ممنون پدربزرگ! از این به بعد وقتی با مسأله‌ای روبه‌رو شوم، اول دنبال کلیدش می‌گردم.

و دلش پر از شوق و آرامش شد.

 

مطالب بیشتر درآتریا

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *